داستان کاروان مهربانی این شماره نقل سفری است از جنس عشق و تعهد. غلامرضا علیخانی پیشکسوتی است که کارش را با کارگری در بخش صحافی شرکت افست آغاز کرد و با هوش، پشتکار، تعهد و اخلاقمداری که از خود نشان داد ارتقا یافت و ماند و در نهایت با مدیریت بخش صحافی از همانجا بازنشسته شد. او در سفر زندگیاش همکارانی داشت که در کنار یکدیگر دورانی طلایی را برای شرکت افست رقم زدند. با ما همراه باشید در مرور خاطرات زندگی و کاری غلامرضا علیخانی، این مدیر مدبر و اخلاقمدار بخش صحافی شرکت افست.
سرآغاز
امیرشهلائی مقدم به نیابت از میریونس جعفری سرآغاز سخن در این جلسه از دیدار کاروان مهربانی چاپ با غلامرضا علیخانی یکی دیگر از پیشکسوتان صنعت چاپ را عهدهدار بود. او با گرامیداشت یاد و خاطره تعدادی از هموطنانمان که جان خود را در حادثه بندر شهید رجایی از دست دادند، گفت: برای هموطنان جانباخته آرزوی مغفرت الهی و برای آن دسته از عزیزان که دچار آسیب و صدمات جسمی شدهاند، طلب شفای عاجل داریم. همچنین این حادثه خسارات بالایی را به اقتصاد کشور بهصورت مستقیم و غیرمستقیم تحمیل کرده است. از خداوند متعال میخواهیم که کشور عزیزمان را از جمیع بلایای طبیعی و غیرطبیعی مصون بدارد.
وی همچنین با اشاره به انتخابات اتحادیه چاپخانهداران، صحافان و تابلوسازان کشور که در فروردینماه برگزار شد، بیان داشت: ادغام سه رسته چاپ، صحاف و تابلوساز در قالب یک اتحادیه به اهمیت این دوره از انتخابات افزوده بود. اکنون با اتحادیهای وسیع روبهرو هستیم که بالغبر هزار و ۵۰۰ عضو دارد. از طرف کاروان مهربانی صنعت چاپ به منتخبان انتخابات جناب آقای احمد ابوالحسنی، جناب آقای بابک عابدین و جناب آقای ابراهیمی تبریک عرض میکنم و امیدوارم در مسئولیتی که داوطلبانه پذیرفتهاند و اعضا به آنها اعتماد کرده و رأی دادهاند، موفق باشند.
ورود به افست
غلامرضا علیخانی پیشکسوت رسته صحافی است. او در سال ۱۳۳۲ در قزوین و منطقه بوئینزهرا متولد شده است. «فرزند دوم خانواده هستم، دو خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر دارم که ایشان در اتاق بازرگانی فعالیت داشتند. پدرم کشاورز و باغدار بودند. من همزمان که در مدرسه صبا درس میخواندم، به پدرم نیز کمک میکردم.»
سال ۱۳۴۶ درحالیکه نوجوانی چهاردهساله بود تصمیم به مهاجرت به تهران میگیرد و ازآنجاکه پیش از او پسرعمویش بهواسطه یکی از آشنایان در شرکت افست شروع به کار کرده بود، با پیشنهاد همان آشنا او نیز در شرکت افست که آن زمان در خیابان گوته تهران قرار داشت، بهعنوان مبتدی بخش صحافی کارش را آغاز کرد.
«آن زمان همه کارها بهصورت دستی انجام میشد. کار من هم در بخش صحافی کتابهای درسی بود. بهتدریج که شرکت ماشینآلات جدید را به بخش صحافی وارد کرد، من هم کار با آن تجهیزات جدید را آموزش دیدم و چون به کارم علاقه داشتم خیلی زود یاد گرفتم و بهعنوان ماشینچی دستگاههای موسوم به بایندر به فعالیتم ادامه دادم. تا جایی مهارت پیدا کردم که از سوی وزارت ارشاد برای سوار کردن دو ماشین بایندری که خریده بودند، از من خواستند که کمکشان کنم.»
شوق یادگیری، پیشرفت در کار
استعداد، تجربه و پشتکاری که داشت خیلی زود او را به پیشرفت رساند و موفق شد که بهعنوان مسئول بخش صحافی شرکت افست به فعالیتش ادامه بدهد. «در سال ۱۳۶۸ تعداد زیادی از همکارانمان در شرکت افست بازنشست شدند. در همان سال جناب آقای طارمی و جناب آقای شایستهخصلت من را بهعنوان مسئول بخش صحافی شعبه مرکزی شرکت افست واقع در خیابان گوته، انتخاب کردند. بهاینترتیب من تا سال ۱۳۷۵ در آنجا با این سمت کار کردم و بعد از انتقال چاپخانه با همین سمت به فعالیت ادامه دادم.»
از همکارانش که سخن میگوید، عشق در کلامش پیداست؛ شوقی بیحد به خانواده بزرگ شرکت افست. «بخش صحافی متشکل از ۳۰۰ کارگر بود. من هم همواره تلاش داشتم که در حد توان مسئولیتم را بهدرستی انجام بدهم و نه همچون مدیر یک بخش بلکه پابهپای کارگران انجاموظیفه کنم. من تا جایی که دانش و تجربهام اجازه میداد به همکارانم کار را آموزش میدادم. برخی از آنها خارج از شرکت افست صحافی تأسیس کردند اما بیشتر آنها همانجا به کارشان ادامه دادند یا بازنشست شدند و یا همچنان مشغول به کار هستند. بنده ۵۶ سال مشغول به کار بودم اما ۴۶ سال و یک ماه حق بیمه دارم و در سال ۱۴۰۲ بازنشست شدم.»
انتخاب بین بهترینها برایش سخت است. کمی فکر میکند، گویی به گذشته سفر کرده باشد. «افست شرکت بزرگ و معتبری بود. بهترینها را چاپ میکرد و همچنان هم همینطور است؛ اما اگر قرار باشد چندتایی از آنها را نام ببرم اولین کاری که به ذهنم میرسد، صحافی نه هزار جلد از قرآن افست است. پسازآن هم میتوانم به کتابهای حافظ یونسکو، شاهنامه بایسنقری و شاهنامه امیرکبیر اشاره کنم. بهطورکلی میتوانم بگویم که نخستین دستگاههای کار لوکس را شرکت افست داشت به همین دلیل خیلی از مجموعهها کارهایشان را به شرکت افست میسپردند.»
تلخ و شیرین کار
بخش شیرین ماجرا برای این استاد صحاف داشتن همکارانی زلال و صاف است. «کار در افست اگرچه سختیهای خودش را داشت اما دلنشین هم بود؛ چراکه من عاشق کارم و عاشق همکارانم بودم و این سختیها را شیرین میکرد. یک دورانی بود که ما دو شب پیاپی در افست میماندیم و گاهی اگر میخواستیم روز دوم کمی زودتر به خانه برگردیم، این اجازه را به ما نمیدادند اما شرایط در دوران مدیریت آقای طارمی تغییر کرد و اینطوری بود که کارگران و کارمندان شنبه تا پنجشنبه در یک زمان مشخص میآمدند و به خانه بازمیگشتند. لازم به ذکر است که دوران مدیریت آقای طارمی و آقای صمیمی از بهترین دورانهای کار در افست برای ما بوده است.»
پاداشی شیرین خستگی را از تن به در میکند. «من در سال ۱۳۵۵ یعنی در دوران مدیریت آقای صمیمی ۵۰۰ تومان حقوق میگرفتم. ایشان صاحب چاپخانه تابان بودند و علاوه بر مدیریت درخشانی که داشتند انسان بسیار خوب و دقیقی هم بودند. خاطرم هست که در همان سال ۱۰ هزارتومان به دلیل کار خوبی که ارائه کردم به من پاداش دادند که بسیار برایم شیرین بود.»
بیشتر بخوانید: محسن بزرگمهر؛ بزرگ، پرمهر، تلاشگر
در این میان خاطرهای تلخ خاطر نازکش را آزرد اما بهرسم دیرینه کاروان آن را نقل کرد. «در زمان مدیریت جناب گلدانساز بنا به دلایلی مجبور به دعوت برخی از بازنشستگان به کار شدیم. ماشینی به نام هریس در آنجا قرار داشت که شامل لاین کامل صحافی میشد. متأسفانه تیغی که فرم را میبرید، ناگهان با سرعت ۵۰۰۰ در دقیقه دررفت و به گردن یکی از همکاران برخورد کرد. ما هم سریع ایشان را به بیمارستان رساندیم که خدا را شکر به خیر گذشت.»
۵۸؛ صبح امروز
صبح امروزی که تا امروز ادامه دارد. «در سال ۱۳۵۸ یکی از دوستان به نام آقای کمالی بهواسطه آقای علی فارسی که در شرکت افست کار میکردند به ما اطلاع دادند که چاپ «صبح امروز» ماشینی را آورده است که کسی کار با آن را بلد نیست. دوستی که داشتند ماشین را درست میکردند به علت یک اشتباه موجب شکسته شدن بخشهایی از آن شده بودند. بهاینترتیب من به آنجا رفتم و ماشین را راهاندازی کردم.
پسازآن هم آقای الموتی به من پیشنهاد دادند که بعدازظهرها در وقتهای خالی که داشتم به آنجا بروم و کار کنم. از همان سال چاپخانه صبح امروز در اجاره من بود و هنوز هم هست و کماکان آنجا را اداره میکنم. در آنجا صحافی کارهای گوناگونی را ازجمله انواع کتاب، مجله نوآور، مجله ماشین، مجله لاستیک، مجله خودرو و… را انجام داده و همچنان انجام میدهیم. من زمانهایی که سفارش هست به آنجا میروم و بر امور نظارت میکنم.»
سرمایههای زندگی
من دو پسر و دو دختر دارم که سرمایههای زندگی من هستند و انگار خداوند دنیا را با وجودشان به من هدیه داده است. همسرم هم که همواره با صبوری پشت من بودهاند و من همیشه بدهکارشان هستم. به قول آقای شایستهخصلت ما افستیها بدهکار زن و فرزندانمان هستیم چراکه گاهی تا دو شب پیاپی در افست میماندیم و اگر میخواستیم زودتر به خانه برگردیم این اجازه را به ما نمیدادند. از همین رو قدردان صبوری همسرم و همراهی فرزندانم هستم.
رفیق دیرین
در بیان خاطرات این پیر صحاف شنیدیم که همکارانی داشت زلال و زبده. یکی از این افراد داوود شایستهخصلت است؛ استادی از دیار افست و از یاران کاروان مهربانی که در این دیدار حاضر بود و به بیان خاطراتش با رفیق دیرین خود پرداخت. « آقای علیخانی از جمله افرادی است که در وجودش خصلت مدیریت و ادارهکنندگی وجود دارد.
یادم هست که برای سوار کردن دو عدد ماشین بایندر که خط کامل صحافی بودند، نیاز به فردی با مهارت داشتیم. به این منظور با بزرگان شعبه مشورت داشتیم که همه بهاتفاق اولین شخصی که به ذهنمان رسید، آقای علیخانی بودند. وقتی ایشان از جریان مطلع شدند مخالفت کردند اما ما گفتیم اگر ماشین برای ما است، دوست داریم که خراب شود اما این کار را شما انجام بدهید.
خدا را شکر هم که ایشان بهخوبی مهارت خود را در اجرای این کار نشان دادند. صحافی همیشه بیشترین تعداد کارگر را با انواع اخلاقها و فرهنگها دارد؛ بنابراین سازگاری با این تنوع نیازمند به حضور فردی با قابلیت مدیریت بالا دارد. جناب علیخانی ۳۰۰ کارگر را در سرخهحصار با سیستمی بسیار خوب و حساب شده که هم کیفیت و هم تولید بالاتر را در پی داشت، مدیریت میکردند. ایشان هیچگاه در اتاق خود نمینشست و تماموقت بهجز مواقع ضروری در صحافی حضور داشت و پابهپای بچهها کار میکرد و بر آنجا نظارت داشت. خوشبختانه ایشان بسیار خوب عمل کردند و نامشان در شرکت افست برای همیشه ماندگار خواهد بود.»
کاری باعظمت و ماندگار
علی طارمی از مدیران اسبق شرکت افست نیز در ادامه این دیدار محفل را با کلام شیرینش زینت بخشید. «صحافی شرکت افست از روز تأسیس به دلیل اینکه با خیلی از مؤسسات همکاری داشت، فقط به چاپ کتاب محدود نمیشد. این بخش شامل صحافی نرم، سخت و مفتول میشد و در واقع افست آغازگر صحافی ماشینی در ایران بود.
اگر بخواهم در رابطه با عظمت این بخش بگویم، سخن بسیار است اما همین بس که در دهه هفتاد که سه ماشین صحافی کلبوس با سرعت ۱۳ هزار کتاب در ساعت خریده بودیم، بعد از نصب ماشینها حدود ۹۰ میلیون جلد کتاب تولید میکردیم. این یعنی چیزی حدود ۱۵۰ هزار تن کاغذ در روز. ما روزی ۵۰۰ هزار جلد کتاب از افست خارج میکردیم که این غیر از مجلات رشدی بود که سالانه ۴۰ میلیون نسخه چاپ داشتند.
مدیریت چاپ، صحافی و پخش این تعداد کتاب و مجله کار یک فرد عادی نبود. مسئول صحافی باید بر تمام امور اطلاع کافی داشت و بر آنها نظارت میکرد که خوشبختانه جناب آقای علیخانی در انجام این کار بسیار موفق بودند. خدمات ایشان در خاطره جمعی افست یادگاری ارزشمندی است که از خود برجای گذاشتند. اگر شرکت افست موفق بود نتیجه کار عزیزانی همچون جناب علیخانی، جناب شایستهخصلت، جناب غفاری، جناب قریب، جناب شاهمحمدی، جناب خاتونآبادی و همه عزیزانی است که ذکر نامشان در این مقال نمیگنجد. این یک کار تیمی بود که به یاری همه این عزیزان انجام شد.»
پسر شاگرد پدر
سعید علیخانی پسری است که با افتخار راه پدر را دنبال کرده است. او از پدر میگوید. «من از سال ۱۳۷۹ در شرکت افست شروع به کار کردم. ۱۰ سال در بخش سفارشات در خدمت آقای طارمی و آقای شایستهخصلت بودم که میتوانم بگویم دوران طلایی افست بود. پسازآن به دستور آقای طارمی و آقای میرجلیلی خدمت پدر در بخش صحافی شاگردیشان را کردم. همه پدرها و مادرها ستودنی هستند و پدر من غیر از مقام والای پدر بودن حکم استادی بر گردن من دارند.
دوران بسیار خوبی را کنارشان سپری کردم و دستاوردهایم از این همکاری بینظیر هستند. بهغیراز کار، بنده از ایشان رفتار و ارتباطات اجتماعی و برخورد با پرسنل شرکت را آموختم چراکه این کاری بود که ایشان به نحو احسن انجام میدادند. صبوری بزرگترین درسی بود که من از پدر آموختم و امیدوارم که شاگرد خوبی برایشان بوده باشم.»
منتشر شده در شماره ۲۵۲ نشریه چاپ و نشر / اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
نویسنده: شیما عسگری