جلیل بختیاری؛ همچنان استاد

    گزارشی از دیدار کاروان مهربانی با جلیل بختیاری

    0
    16
    جلیل بختیاری

    کودکی هشت‌ساله از تویسرکان پا به تهران می‌گذارد و بنا به‌ رسم زمانه در تعطیلات تابستانه می‌خواهد شغلی برگزیند تا به این شکل هم فنی بیاموزد و هم کمک‌خرج معاش خانواده باشد. به این شکل قدم به راهی می‌گذارد که تنها راه نیست بلکه جاده‌ای است سرشار از عشق. او اکنون پس از ۵۰ سال هم استاد است و هم کارفرما و چه بسیارند کسانی که از او آموخته‌اند و همچنان می‌آموزند. با ما همراه باشید در مرور زندگی جلیل بختیاری، مدیر «چاپ تقویم».

    تکریم مقام کارگر و معلم

    جلیل بختیاری

    در ابتدای این بازدید میریونس جعفری قافله‌سالار کاروان مهربانی چاپ با اشاره به‌ روز ۱۲ اردیبهشت‌ماه به‌عنوان روز جهانی کارگر، به تمام کارگران صنف چاپ خداقوت گفته و آرزو کرد که این صنعت بتواند با تکیه‌بر دستان زحمتکش این عزیزان و همچنین تجربه اساتید و خبرگان، روزهای بهتری را سپری کند.

    وی همچنین به بازدید هیئتی از اتحادیه چاپخانه‌داران تهران از تعدادی چاپخانه‌ها ازجمله «چاپخانه کارگری هفتم تیر» اشاره کرد و در ادامه نیز هم‌زمانی این روز را با روز معلم اتفاقی خجسته برشمرد و برای همه معلمان کشور من‌جمله استادان و معلمان چاپ از خداوند طلب سلامتی و دل‌خوش کرد. وی در ادامه سخنانش با پرسیدن سؤالاتی از جلیل بختیاری میزبان این دوره از کاروان مهر، از او خواست که روایتگر زندگی شخصی و کاری‌اش باشد.

    آزمون زندگی

    من جلیل بختیاری متولد سال ۱۳۳۳ در شهرستان تویسرکان هستم. سه سال اول دوره ابتدایی را در همین شهر تحصیل کردم و پس از مهاجرت به تهران تا ششم ابتدایی را در یکی از مدارس نارمک درس خواندم. آن زمان رسم بر این بود برای آنکه بچه‌ها راه و روش زندگی را بیاموزند، بیکار نباشند و همچنین به معاش خانواده کمک کنند، تابستان‌ها را به فن و پیشه‌ای مشغول باشند. من هم از این قاعده مستثنا نبودم و به‌واسطه یکی از اقواممان در تابستان سال ۱۳۴۶ در «چاپخانه خواجه» واقع در کوچه خندان، روبروی مؤسسه کیهان، مشغول به کار شدم.

    پس از پایان سه ماه تابستان وارد دبیرستان شدم اما از آنجا که از کار چاپ خوشم آمده بود و از سوی دیگر خانواده‌ام تأکید زیادی روی درس خواندنم نداشتند، تصمیم گرفتم که به کار در حوزه چاپ ادامه بدهم و به این شکل وارد «چاپخانه ‌ایناکو» شدم که مؤسس آن یک آقای اسرائیلی بود؛ البته ایشان یک شریک هم داشتند که سید بود.

    در این مؤسسه بنده ماشینچی شدم و به‌سرعت هم در کارم پیشرفت کردم. حروف سربی ایناکو از انگلیس وارد شده بود و درواقع حروف سربی تحریر لاتین آنجا در ایران حرف نخست را می‌زد. کارت ویزیتی که در این مجموعه چاپ می‌شد، بی‌نظیر بود. من در این مجموعه کمتر از یک سال به همکاری‌ام ادامه دادم.

    یک سال بعد تصمیم گرفتم درسم را به‌صورت شبانه ادامه بدهم و به‌این‌ترتیب در «دبیرستان افضلی» واقع در خیابان ایرانشهر ثبت‌نام کردم. «چاپ پیکان» به مدیریت آقایان حاج محمد یاسینی و حسن شاه‌صفی سومین چاپخانه‌ای بود که در آن مشغول به کار شدم. باید بگویم جناب یاسینی جدا از اینکه استادکار من بودند، حکم پدری هم بر گردن من داشتند و من این دو عزیز را بسیار دوست داشتم. بنده در این چاپخانه روی دستگاه ملخی کار کردم و خیلی زود توانستم یک ماشیچنی ملخی خوب بشوم.

    خدمت سربازی

    جلیل بختیاری

    در سال ۱۳۴۷ هم‌زمان که در چاپخانه مشغول به فعالیت بودم و به‌صورت شبانه درس می‌خواندم در «مؤسسه زبان شکوه» ثبت‌نام کردم و به تقویت زبانم پرداختم. در آنجا دوستانی داشتم که یکی از آن‌ها هم جناب فرید صلاحی بود. در مدت کوتاهی موفق شدم که زبان را بیاموزم و حتی تافل خود را هم گرفتم اما از آنجا که این مؤسسه برایم حکم دیدار با دوستانم را داشت، به مدت هفت سال در آنجا رفت‌وآمد داشتم.

    سال‌ها گذشت تا اینکه به سن سربازی رسیدم. ازآنجاکه باید برای دریافت گواهی‌نامه رانندگی حتماً کارت پایان خدمت می‌گرفتیم و من هم علاقه زیادی به رانندگی داشتم، تصمیم گرفتم که به سربازی بروم؛ بنابراین پیش از اینکه ۱۹ سالم شود به سربازی رفتم و در هوابرد شیراز خدمت کردم که در آنجا چترباز بودم و ۱۸ پرش هم ثبت کردم. همچنین در تیم فوتبال هوابرد شیراز نیز حضور داشتم که یادم می‌آید در یک دیدار از تیم برق شیراز هشت‌تا گل خوردیم. دوره سربازی یکی از بهترین دوران زندگی من بوده است و خاطرات آن را هیچ‌گاه فراموش نخواهم کرد.

    «سیرنگ»

    «چاپخانه سیرنگ» جایی بود که پس از «چاپ پیکان» در آنجا مشغول به کار شدم. این چاپخانه متعلق به جناب حسین فراهانی بود. ایشان از استادان درجه‌یک و بنام چاپ بودند که این کار را در آلمان به‌صورت علمی آموخته بودند. در این چاپخانه به‌عنوان ماشینچی دستگاه افست خوابیده مشغول به کار شدم. بعد از مدتی یک دستگاه دورنگ که از نمایشگاه آلمان خریده بودند را به چاپخانه آوردند که کسی تمایل نداشت با آن کار کند اما من داوطلب شدم و پای آن دستگاه ایستادم و کار کردم. بنده تا سال ۱۳۵۸ در «چاپخانه سیرنگ» به کارم ادامه دادم.

    بیشتر بخوانید: ضیافت افطاری کاروان مهربانی صنعت چاپ

    جناب آقای رمضانی مدیر انتشارات پدیده یک سری کتاب‌های نفیس را تولید می‌کرد که توسط انتشارات سیرنگ به چاپ می‌رسید. این کتاب‌ها با سرمایه‌گذاری خوبی منتشر شدند. من هم که در چاپ این کتاب‌ها سهیم بودم، دو کتاب از مثنوی را در قطع رحلی بزرگ برایشان چاپ کردم. در دو سه مورد از این کتاب‌های نفیس نام من را به‌عنوان ناظر چاپ منتشر کردند که از افتخارات کاری‌ام محسوب می‌شود. علاوه بر این دیوان‌های «خیام» و «حافظ» که در چاپ سیرنگ منتشر کردیم از تولیدات شاخصی است که می‌توانم از آن‌ها یاد کنم.

    «چاپ تقویم»

    جلیل بختیاری

    پس ‌از آن به‌واسطه شهامت و تلاشی که در خود سراغ داشتم اقدام به خرید یک ماشین چاپ افست خوابیده کردم؛ بنابراین از سال ۱۳۵۸ کم‌وبیش مستقل شدم و یک‌باره درآمدم چندین برابر شد.

    ازآنجاکه همیشه مشتاق پیشرفت بودم، پیشنهاد مدیریت «چاپ پویا» که مرحوم ناصر محمدی مؤسس آن بود را پذیرفتم. ایشان گذشته از اینکه کارفرمای بنده بودند، دوستم نیز محسوب می‌شدند و به یکدیگر کاملاً اعتماد و اطمینان داشتیم. جناب محمدی بعد از مدتی به آمریکا رفت و پس‌از انقلاب چاپخانه‌اش را مصادره کردند. ما در تلاش برای بازگرداندن «چاپ پویا» بااینکه چاپخانه موفق و سوددهی بود مجبور شدیم که آن را یک چاپخانه زیان‌ده معرفی کنیم که خوشبختانه موفق شدیم که جلوی مصادره شدنش را بگیریم.

    هم‌زمان که مدیریت «چاپ پویا» را عهده‌دار بودم، مکان فعلی «چاپخانه تقویم» واقع در خیابان کریم‌خان را هم خریدم. این چاپخانه متعلق به آقای چنگیز بهروز خبرنگار بی‌بی‌سی در ایران و سردبیر مجله هما بود که چهره سرشناسی هم بودند. من و یکی از دوستانم به نام خسرو شجره (پدر ایشان از چاپخانه‌داران قدیمی بودند) قرار شد که این چاپخانه را همراه با تمام تجهیزات به مبلغ ۸۰۰ هزارتومان بخریم اما هنگامی‌که همه کارها را کردیم، جناب بهروز ۴۰۰ هزارتومان دیگر نیز از ما درخواست کردند که به‌این‌ترتیب کل مجموعه را با قیمت یک میلیون و ۲۰۰ هزارتومان در سال ۱۳۶۴ خریدیم.

    در ابتدا تصمیم داشتیم نام مجموعه را «اکوپرینت» بگذاریم اما پذیرفته نشد و به‌این‌ترتیب با موافقت وزارت ارشاد نامش را «تقویم» گذاشتیم. بعد از مدتی یک سری لوازم لیتوگرافی که از سفارت آمریکا خریده بودیم به مجموعه افزودیم. از آن لوازم اکنون یک دوربین ریلی باقی‌مانده که از آن به‌عنوان میز استفاده می‌کنیم. در سال ۱۳۸۹ پس از ۲۵ سال از جناب آقای شجره جدا شدم که ایشان اکنون در کانادا زندگی می‌کنند اما دوستی ما همچنان حفظ شده است.

    بیشترین کار ما در «چاپ تقویم» چاپ کتاب و نشریات بوده است؛ البته یک مدت هم سررسید تولید می‌کردیم و برای فیلترسازها جعبه می‌ساختیم؛ الان هم در سه‌ماهه آخر سال بیشتر کار ما مربوط به تولید سررسید است.

    ۵۰۰ جلد کتاب بی‌اجرت

    در سالگرد تولد شاه مخلوع، یک آقایی به چاپخانه‌ آمد و یک سری متن و کلیشه را به ما سپرد که در رابطه با زندگی شاه بود. ایشان یک وکالت‌نامه از تعدادی شرکت داشت تا این کتاب را چاپ کند و به این شکل با هدیه کتاب‌ها ارادت خود را به شاه نشان بدهد. ما در دو شب این کتاب‌ها را چاپ کردیم. بعدش این آقا آمد و مقداری انعام به من و شاگردم پرداخت کرد، دو جلد از این کتاب‌ها را برداشت و رفت که رفت! خلاصه اینکه ما ماندیم، ۵۰۰ جلد کتاب و تعهدی که بابت پرداخت دستمزد به همکاران داشتیم.

     سرمایه گران‌بها

    جلیل بختیاری

    من اصالتاً بختیاری هستم. در فرهنگ ما به‌ویژه زمان‌های قدیم ازدواج زودهنگام باب بود، به خاطر همین وقتی بنده ۲۵ ساله بودم، درحالی‌که هنوز سنی نداشتم اما زمان ازدواجم برای خانواده‌ام بسیار دیر محسوب می‌شد. به‌هرحال بنده در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم و اکنون سه پسر و سه دختر دارم که بهترین و گران‌بهاترین سرمایه‌های زندگی‌ام محسوب می‌شوند. همه فرزندانم یک دور با من در چاپخانه کار کرده‌اند اما اکنون بیشترین همکاری را دخترم دارد و درواقع مدیریت اینجا را ایشان برعهده‌ دارد. یک نوه هشت‌ساله نیز دارم.

    یاران چاپ

    من دوستان زیادی در صنعت چاپ دارم که رفاقتشان متفاوت از دیگران است. ۱۸ سال است که با یک گروه ۱۲۰ نفری متشکل از انسان‌های خوب و دوست‌داشتنی ورزش می‌کنم اما باید بگویم آن صمیمیتی که با همکاران چاپچی‌ام دارم را هرگز با هیچ شخص دیگری تجربه نکرده‌ام. یکی از بهترین خاطرات من مربوط به سال ۱۹۹۰ می‌شود که با جمعی از دوستانم ازجمله آقایان حبیبی، محمودخانی، حاج آقا صلاحی و غیره راهی نمایشگاه دروپا شدیم. خیلی از دوستانی که در آن زمان با آن‌ها هم‌سفر بودم متأسفانه فوت شده‌اند و امروز در میان ما نیستند که برایشان آرزو و طلب مغفرت الهی دارم.

    اکبر شادیمهر که برای تعمیر ماشین ملخی قدیمی به چاپ پیکان می‌آمدند، جناب محمد حیدری که در حوزه تعمیرات ماشین چاپ فعال بودند، آقای کیامرثی که با ایشان در بازدید از نمایشگاه مسکو در سرمای ۳۵ درجه زیر صفر هم‌سفر بودیم و همین‌طور خیلی از دوستان دیگر که بیان نامشان در این مقال نمی‌گنجد؛ همه کسانی هستند که از آن‌ها یادها و خاطرات بی‌شماری را به همراه دارم.

    رضایت از عمر سپری شده

    جلیل بختیاریبنده از روزی که کار چاپ را آغاز کردم تا به امروز هیچ شغل دیگری را تجربه نکرده‌ام. در این بین تنها چهار سال پس از فروپاشی کمونیست در روسیه به کارهای بازرگانی مشغول شدم که آن هم در راستای صنعت چاپ بود. به این شکل که یک سری ماشین‌آلات روسی را وارد می‌کردم که خیلی از دوستان آن‌ها را از من می‌خریدند. ازجمله آن‌ها می‌توانم از جناب شادیمهر یاد کنم که با خرید دو ماشین از من، «چاپخانه نجف» را تأسیس کرد؛ همچنین دو بار هم کاغذ روسی وارد کردم اما بنا به دلایلی دیگر ادامه نیافت.

    اولین دستمزدی که از کار در چاپخانه گرفتم هفته‌ای ۲۵ تومان بود و اکنون با گذشت ۵۰ سال کارگری و کارفرمایی در این صنعت، خوشحالم که بگویم من این شغل را عاشقانه آغاز کردم و ادامه دادم و اگر دوباره متولد شوم بدون شک باز هم شغل و صنعت شریف چاپ را برای ادامه حیاتم انتخاب خواهم کرد.

    نویسنده: شیما عسگری

    منتشر شده در شماره ۲۴۰ نشریه چاپ و نشر / خرداد ماه ۱۴۰۳

    جلیل بختیاری

    مقاله قبلیپرفورمنس مارکتینگ؛ ماهیت و روش‌ها
    مقاله بعدیطرح پیوست نمایشگاه کتاب همراه بارونق دوباره کتابفروشی‌ها

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.