مسعود قراگوزلو؛ ملودیست نقش‌ها و رنگ‌ها

    گزارشی از دیدار کاروان مهربانی صنعت چاپ با مسعود قراگوزلو

    0
    51
    مسعود قراگوزلو

    چهارشنبه ۱۰ مردادماه؛ کافه‌رستوران صبا میزبان کاروان مهربانی صنعت چاپ بود. جمعی صمیمی به کاروان‌سالاری میریونس جعفری گردهم آمدند تا عزیزی از صنعت چاپ را گرامی بدارند. مسعود قراگوزلو لیتوگراف هنرمندی است که نزدیک به شش دهه است به صنعت چاپ و ایران عزیزمان خدمت کرده است؛ او در ادامه از خود و زندگی کاری‌اش می‌گوید.

    میریونس جعفری طبق روال همیشگی دیدارهای کاروان مهربانی با بزرگان این صنعت معظم، در ابتدای جلسه از حضار خواست تا سکوت را رعایت کرده و همه توجهشان را به صحبت‌های مسعود قراگوزلو معطوف کنند. سپس از وی خواست تا خود را معرفی کرده و بگوید از چه سنی و چگونه با این صنعت و هنر آشنا و دلباخته آن شده که تا سن ۸۰ سالگی دست از کار نشسته و با اینکه گرد پیری بر موهایش نِشسته و دو دوره از زمان بازنشستگی‌اش گذشته، بازهم با شور شوقی وصف‌ناپذیر از کار با رنگ و مرکب سخن می‌گوید و او از سال‌های عشق‌ورزی با نقش و رنگ گفت.

    من مسعود قراگوزلو در سال ۱۳۲۳ در کوچه خدابنده خیابان ناصرخسرو تهران متولد شدم اما اصالتاً همدانی هستم. شش‌ساله بودم که به مدرسه اقدسیه واقع در چهارراه معینیه خیابان گرگان رفتم؛ زمان ورودم به صنعت چاپ نیز به سال ۱۳۳۷ یعنی زمانی که ۱۳ ساله بودم برمی‌گردد. من آگهی استخدام جذب نیروی انسانی «گراورسازی زانیچ‌خواه» را در روزنامه دیدم و با اینکه از لیتوگرافی و گراورسازی سررشته‌ای نداشته و اطلاعی از ماهیت آن نداشتم به آنجا مراجعه کرده و نزد مرحوم حبیب زانیچ‌خواه به کار مشغول شدم و بعد از مدت کوتاهی عاشق کارم شدم. خدابیامرز همیشه ساعت ۶ صبح سرکار حاضر می‌شد و معتقد بود که کارگران از او وقت‌شناس بودن را یاد می‌گیرند.

    من علی‌رغم مشغولیت به کار درس را رها نکردم و بعدها در «گروه فرهنگی آذر» که در خیابان سعدی قرار داشت و نزدیک محل کارم بود تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل دادم.

    در آن دوران تعداد گراورسازی‌های تهران به انگشتان دست می‌رسید و همان‌طور که گفتم من کارم را بسیار دوست داشتم و به همین خاطر در تمام قسمت‌های لیتوگرافی و گراورسازی اعم از رنگ‌سازی، کلیشه‌سازی، تیزاب‌کاری، چوب‌کاری، حکاکی و غیره کار کردم اما به بخش رنگ‌سازی علاقه بیشتری داشتم و در این زمینه تخصصی کار می‌کردم و تا به امروز خیلی‌ها مرا به این کار می‌شناسند.

    تکنولوژی در زمان ما پیشرفت چندانی نداشت و به همین خاطر مجبور بودیم از ابتدایی‌ترین امکانات بهره ببریم. نور برای کار لیتوگرافی خیلی مهم بود و به همین دلیل دوربین را در مکانی قرار می‌دادیم که بالکن داشته باشد و از نور آفتاب و آینه استفاده می‌کردیم و کارمان را راه می‌انداختیم؛ البته برای انجام کپی که نور بیشتری نیاز بود مجبور می‌شدیم قیدهای بزرگ را به پشت‌بام ببریم و کارهای کپی را آنجا انجام دهیم.

    بعد از مدتی سر و کله ماشین‌های چاپ افست پیدا شد ولی کمتر کسی به آن توجه نشان می‌داد و همه معتقد بودند که کارهای چاپ افست کدر هستند و همه ترجیح می‌دادند تا کارهایشان با گراور انجام شود و هر کار ماتی را که می‌دیدند تأکید می‌کردند که این کار افست است.

    حدود سال ۵۵ بود که کم‌کم افست همه‌گیر شد و گراورسازی زانیچ‌خواه نیز بخش افست را توسط آقایان چنگیز مقدم و شهرستانی راه‌اندازی کرد و شبانه کار می‌کردند من که کار با افست را بلد نبودم با توجه به علاقه‌ای که به یادگیری داشتم؛ برای یادگیری بخش افست مدتی نیز در آن بخش نزد این بزرگواران کار کردم.

    اولین تجربه کار با افست

    مسعود قراگوزلو

     یکی از خاطراتی که از آن زمان به یاد دارم این است که چهار فیلم رنگی افست را ساختیم؛ سه تا از آن‌ها توسط آقای مقدم و همکارانشان انجام شد و یکی از آن چهار فیلم را من انجام دادم. هر چهار کار در کنار هم مونتاژ شد و من بسیار خوشحال بودم که اولین کار افست را به‌خوبی انجام داده و نتیجه کار خیلی خوب و قشنگ شده است.

    شنبه که سر کار حاضر شدم به من بابت کاری که تحویل داده بودم اعتراض شدیدی شد که بسیار متعجب شدم؛ متأسفانه کاری که انجام داده بودم تصویر پاییز بود ولی دیدم که پایین کار سبز شده است. خیلی به فکر فرو رفتم که چرا این اتفاق رخ داده؛ زیرا من مدت زیادی رنگی کار بودم و این اتفاق بسیار تعجب برانگیز بود تا اینکه متوجه شدم در زمان مونتاژ جابه‌جایی صورت گرفته و بعد از رفع آن کار درست شد.

    با همکاران بسیاری در مدت ۱۴ سال سابقه در گراورسازی زانیچ‌خواه کار کرده و خاطرات بسیاری با آن‌ها دارم که می‌توانم به آقایان حسن تهرانی، تقی شهبازی، حبیب اسپهبدی، حسن قاسم‌لو، احمد آقا (کپی کار)، اصغر واحدی و… اشاره کنم که هر کدام در بخش خودشان موفق و بهترین آن زمان بودند.

    کارهایی که انجام دادم بسیار خاطره‌انگیز هستند. آن زمان عکس رنگی زیاد نبود ولی ما در گراورسازی زانیچ‌خواه کارهای مجله‌ها را به‌صورت رنگی انجام می‌دادیم. من کار پشت جلد مجله موسیقی رادیو ایران را انجام می‌دادم که هنر مینیاتور آقایان محمد تجویدی، استاد فرشچیان و حسین بهزاد بودند. در هر صورت کار در آن دوره خیلی سخت بود ولی با تمام سختی کار، من کارهای مجله ستاره سینما، مجله فیلم و هنر، مجله شکار طبیعت، ماهنامه صنعت حمل‌ونقل، مجله آب و فاضلاب، ماهنامه جهان هواپیما، مجله روشنفکر و… را انجام دادم که چند تا از این مجلات را به‌عنوان اولین‌ها و نمونه کارهایم نگه‌داشته‌ام.

    بعد از حدود ۱۴ سال که در گراورسازی زانیچ‌خواه فعالیت کردم نامه‌ای به من دادند و عذرم را خواستند؛ من هم حساب‌وکتابم را کردم و از آنجا بیرون آمدم. مدتی بیکار بودم تا اینکه تصمیم گرفتم برای برخی دوستان ازجمله آقایان حسین و حسن حدادی، زمانی، طایفی، پیمان و قاسم‌لو کار کنم.

    من سفارش کارهای رنگی را به خانه می‌بردم و یک میز سیانور هم درست کرده بودم و علاوه بر آن مقدار زیادی هم سنجاق‌قفلی خریده بودم و به فرزندانم بابت هر کار یک ریال می‌دادم تا آن‌ها را آویزان کنند.

    کم‌کم کارم رونق گرفت و حتی برای شهرستان‌ها نیز سفارش انجام می‌دادم. به‌عنوان‌مثال برای آقای زارعی (لیتوگرافی سایه اراک)، آقای مصطفوی در شیراز و همچنین رشت و دیگر شهرهای ایران کار انجام می‌دادم و برایشان پست می‌کردم. تا اینکه نزد آقای منصفی در «چاپ دو هزار» رفتم؛ آقای حسن قاسم‌لو و پسرعمویشان نیز در آنجا مشغول به کار بودند. من آن زمان با اینکه کار مونتاژ را بلد نبودم سرپرست کارگاه شدم.

    بیشتر بخوانید: جواد هاشم‌وند خیابانی؛ از لیتوگرافی تا رولند

    آقای قاسم‌لو (سرپرست چاپخانه) برای ناهار بیرون می‌رفت؛ یک روز در مدت‌زمان ناهار کاری را به من سپرد تا مونتاژ کنم؛ همان‌طور که گفتم من به کار مونتاژ اشراف نداشتم و می‌ترسیدم که دستم رو شود که بلد نیستم. به یکی از شاگردان که وحید نام داشت گفتم تا برایم توضیح بدهد که اگر بخواهد کاری را مونتاژ کند چگونه انجام می‌دهد؟ او نیز شروع به توضیح مراحل کار کرد و من هم که علاقه‌مند بودم سریع از گفته‌های او کار را یاد گرفتم و سفارش محوله را به انجام رساندم.

    جا دارد اینجا که از چاپ دو هزار خاطره‌ای تعریف کردم این را هم بیان کنم؛ چند شب پیش از جلوی مکان چاپخانه رد می‌شدم و دیدم که چاپخانه با تمام خاطراتم تبدیل به رستوران شده و واقعاً متأسف شدم.

    آقای قاسم‌لو شب‌ها کار عکاسی «لیتوگرافی تهران گراور» که متعلق به آقای مدنی بود را انجام می‌داد؛ با توجه به دوستی که بین من و آقای قاسم‌لو در دو سالی که در چاپ دو هزار بودم شکل گرفته بود، از من خواست تا کارهای رنگی تهران گراور را هم انجام دهم. حاج‌آقا مدنی با آن لبخند همیشگی‌اش همواره از کار من راضی بود و مرا تشویق می‌کرد. بعد ازآنجا نیز به مدت دو سال در «بنیاد همدمی» به مدیریت آقای امیرزاده و ژاله بختیار مشغول شدم.

    خاطرم هست مرکب‌های طلایی، نقره‌ای، سرمه‌ای و… که آن زمان با آن‌ها کار می‌کردیم رنگ‌های خاصی بودند که از خارج وارد می‌کردند. من کتاب «زیورآلات نقره‌های ترکمن» و کتاب «شیخ محمود شبستری» را در آن زمان کار کردم.

    بعد از مدتی دوباره نزد حاج آقا مدنی رفته و مدتی مشغول به کار شدم و در این مدت ماهی سه تومان حقوق می‌گرفتم. بعد از آن تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و با این فکر «لیتوگرافی نور» را راه‌اندازی کردم که تاکنون نیز فعال است.

    چشم در برابر عشق

    مسعود قراگوزلو

    من واقعاً عاشق کارم بوده و هستم و با شغل و حرفه‌ام کیف می‌کنم و هنوز از هرجا که رد می‌شوم و عکسی نظرم را به خود معطوف می‌کند رنگ‌ها و درصد آن‌ها را متوجه می‌شوم و هر رنگی را به من بدهند ترکیب آن را به‌سادگی تحویل می‌دهم.

    مدتی مشکلی برای چشم چپم پیش آمد و متوجه شدم که دید ندارم؛ هرچه دکتر می‌رفتم متوجه مشکل نمی‌شدند؛ یکی از پزشکان گفت دندان‌های فک بالا را بکش مشکل از آن‌ها است ولی با این کار نیز مشکل من رفع نشد. خلاصه بعد از انجام آزمایشات بسیار؛ پزشکان متوجه شدند که رتین چشمم توسط سیانور از بین رفته است. بعد از عمل جراحی و لیزر چشم وضعیت چشم من خوب شد. از ترس اینکه دوباره این اتفاق برایم رخ ندهد؛ حین کار عینک و ماسک غواصی می‌زدم و کار می‌کردم.

    کارگران بااستعداد

    مسعود قراگوزلو

    من در مدت ۶۰ سال کار در زمینۀ گراورسازی و لیتوگرافی چند کارگر تربیت کردم که می‌توانم از آن‌ها به آقایان علی شهبازی، سنگ‌پور و زین‌العابدین اکبرزاده اشاره کنم که همگی برای خودشان لیتوگرافی تأسیس کردند و به شکلی مستقل به این کار پرداختند. آقای اکبرزاده که امروز نیز در این جمع حضور دارند بسیار بااستعداد بودند و نمونه‌های رنگی را به‌خوبی انجام می‌دادند.

    زندگی با رنگ و عشق

    مسعود قراگوزلو

    من در سال ۴۵ ازدواج کردم و حاصل ازدواجم که با عشق بود پنج فرزند؛ چهار دختر و یک پسر، ۹ نوه و چهار نتیجه است. سال‌ها کار کردم و همواره موفق بودم و در این راهی که پیمودم مدیون همسر عزیزم هستم. مرحوم همسرم که چند سالی است دیگر در بین ما نیست و غم فراغش بسیار مرا آزرده می‌کند، در کار لیتوگرافی خیلی کمک حالم بود.

    دو تا از دخترانم نیز ۱۸ سال نزد من کار کردند و زحمت کشیدند و پسر و عروسم نیز قبل از مهاجرت به کشور آلمان نزد من با عشق و علاقه فعالیت می‌کردند. الان نیز با اینکه علم بسیار پیشرفت کرده و تکنولوژی جای کار دست را گرفته است، باز هم میدان را خالی نکرده‌ام.

    متأسفانه هرکس که یک کار چاپی را می‌بیند می‌گوید چقدر خوب چاپ شده؛ کمتر کسی به خدمات قبل از چاپ و زحمات ما لیتوگرافان واقف است؛ حتی ممیزان اداره مالیات نیز نمی‌دانند که کار لیتوگرافی چیست چه برسد به گراورسازی!

    کار برای بزرگان

    مسعود قراگوزلو

    من برای بزرگانی همچون استاد فرشچیان، استاد تجویدی، فریدون مشیری، استاد ممیز، استاد محسن دولو (پدر کاریکاتور نوین ایران)، استاد حلیمی و… کار انجام داده‌ام که خاطره‌‌های شیرینی را برایم به یادگار گذاشته‌اند.

    پاداش خاص

    مسعود قراگوزلو

    یکی از خاطرات مهم کاری من مربوط به انجام کار جلد مجله موسیقی رادیو ایران می‌شود که آن را در گراورسازی زانیچ‌خواه انجام دادم. روزی یک عکس سیاه‌وسفید از سردر رادیو ایران آوردند و از من خواستند تا روی جلد مجله به‌صورت رنگی کار کنم و پشت جلد را هم سفارش رنگی تابلوی «دربند» استاد کمال‌الملک را داده بودند.

    من برای اینکه کار خوب از آب دربیاید، هر روز به کاخ گلستان که محل نگه‌داری این تابلو بود می‌رفتم و رنگ‌ها را به خاطر می‌سپردم. برای سردر رادیو ایران نیز همین کار را می‌کردم و رنگ‌ها را شماره‌گذاری می‌کردم تا اینکه تصمیم گرفتم دور و بر آن مکان بگردم و بخشی از سرامیک کار شده در سردر را پیدا کنم و بدین طریق کار راحت‌تر شد.

    زمانی که کار جلد مجله تمام شد و نتیجه زحماتم به ثمر نشست و چند کار دیگر نیز به‌خوبی انجام دادم، سفارش‌دهنده کار بابت تشکر از من یک یخچال ارج -آن زمان کمتر خانه‌ای یخچال داشت- را به من هدیه داد.

    قدردانی از محبت‌های پدرانه

    مسعود قراگوزلو

    در این جلسه دختر استاد قراگوزلو نیز حضور داشت؛ او با صدایی توأم از عشق و محبت از پدر سخن می‌گفت.

    من رؤیا قراگوزلو فرزند بزرگ مسعودخان قراگوزلو هستم. ضمن تشکر از تشریف‌فرمایی تک‌تک شما بزرگواران جا دارد در این محفل دوستانه بگویم که شما نسلی تکرارناپذیر هستید. اینکه ما امروز در کنار کاروان مهربانی صنعت چاپ به صحبت‌ها و خاطرات پدر گوش دادیم نه به این خاطر است که جزئی از خانواده ایشان هستیم بلکه به این خاطر است که پدر این عشق و تلاش را با ما شریک بودند. من ۵۸ سال است که شاهد تمام تلاش‌ها و تک‌تک خاطرات پدرم هستم.

    من اگر بخواهم از ویژگی‌های پدرم در یک جمله بگویم این است که او یک انسان خودساخته، نمونه و پرتلاش است. او دیرتر از همه پدرها از کار به منزل می‌آمد و با تمام خستگی‌هایش وقتی می‌دید که ما چشم به راهشان بوده‌ایم، خستگی از یادش می‌رفت، عشق برخاسته از قلب مهربانش به او انرژی میداد و ما را برای گردش به بیرون می‌برد. مسعودخان هیچ‌وقت نگذاشت نبودن‌هایش را احساس کنیم؛ او همیشه با عشق همه کمبودها را جبران می‌کرد.

    ما از بچگی شاهد تبحرشان در کار لیتوگرافی، نقاشی آبرنگ و رنگ‌روغن بودیم و ازنظر ما پدر یک هنرمند واقعی بوده و هست. بااینکه من شخصاً از دریای هنر پدر بهره‌ای نبرده‌ام ولی خواهران بااستعدادی دارم که هم درزمینۀ نقاشی و هم لیتوگرافی فعال هستند.

    پدر من یک انسان دل‌زنده، مدرن و شاد هستند. ما موسیقی، هنر نقاشی، امید به زندگی و تلاش را از پدر آموختیم. پدر عزیزم، من و دیگر فرزندانتان به شما افتخار می‌کنیم و قدرتان را می‌دانیم و امیدواریم قدر شما و دیگر دوستانی که در این جمع هستند نیز توسط جامعه دانسته شود زیرا شما می‌توانید الگوی خوبی برای نسل‌های بی‌امید باشید.

     نویسنده: شیما عسگری

    مسعود قراگوزلو

    مقاله قبلیتغییرات تعرفه‌های آمریکا و پیامدهای زنجیره‌ای بر صنعت خمیر کاغذ و کاغذسازی
    مقاله بعدینوسانات نرخ ارز تاثیرگذار در تعیین دستمزد چاپخانه‌ها

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

    هشت + سیزده =