محسن بزرگمهر؛ بزرگ، پرمهر، تلاشگر

    گزارشی از دیدار کاروان مهربانی با محسن بزرگمهر

    0
    5
    محسن بزرگمهر

    سه‌شنبه دهم مهرماه، در نخستین روزهای پاییز، بزم کاروان مهربانی چاپ برپا شد اما این بار میزبانمان کمی متفاوت‌تر از سایر عزیزانی بود که پیش‌ازاین به دیدارشان رفته بودیم. محسن بزرگمهر مردی بزرگ، پرمهر و تلاشگر که کمتر کسی از بزرگان صنف چاپ او و خدماتی که برای اعتلای این صنعت ارائه کرده است را نمی‌شناسد.

    محسن بزرگمهر از سال ۱۳۶۰ تاکنون بسیاری از ماشین‌آلات خریداری‌شده از سوی چاپخانه‌داران را توسط جرثقیل، جابه‌جا و در محل نصبشان قرار داده است. نقل‌وانتقال ماشین‌آلات چاپ کاری است ظریف، پر ریسک و پرحساسیت که نیاز به محاسبات دقیق دارد. با ما همراه باشید در مرور خاطرات این بزرگ‌مرد ارجمند؛ مدیر مجموعه جرثقیل سامان.

    مروری بر خاطرات کاروان

    محسن بزرگمهر

    میریونس جعفری قافله‌سالار کاروان مهربانی صنعت چاپ در ابتدای این دیدار به‌مرور خاطرات شکل‌گیری کاروان پرداخت. او گفت: در سال ۱۳۷۹ کاروان مهربانی صنعت چاپ با حضور پنج نفر از بزرگان این صنعت بنا نهاده شد اما در سال ۱۳۸۹ به‌صورت رسمی کار خود را ادامه داد. نخستین دیدار ما با مرحوم عبدالعلی شریفی بود و به‌مرور با خیلی از بزرگان این صنعت در تهران و تعدادی از شهرستان‌ها دیدار کردیم.

    با شروع بیماری کرونا این دیدارها به مدت سه سال به وقفه افتاد اما خوشبختانه کاروان مهربانی از سال گذشته مجدداً شروع به کار کرد. امروز در خدمت دوست و عزیزی هستیم که بسیار در صنف ما خوش‌نام هستند. امید داریم که این دیدار تقدیری کوچک از زحمات جناب محسن بزرگمهر باشد.

    بچه کوچه آبشار تهران

    محسن بزرگمهر

    من در سال ۱۳۴۰ در شهر زیبای کاشان متولد شدم اما حدوداً یک‌ساله بودم که خانواده‌ام به تهران مهاجرت کردند. این‌گونه بود که دوران ابتدایی را در کوچه آبشار تهران سپری کردم. پس از دریافت دیپلم از مدرسه دارالفنون در کنکور سال ۱۳۵۸ شرکت کردم و با رتبه ۷۰۰ در دانشگاه پلی‌تکنیک تهران پذیرفته شدم اما این اتفاق با انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها مصادف شد. به‌این‌ترتیب متأسفانه بالاجبار ترک تحصیل کردم و وارد بازار کار شدم. البته من همیشه کار می‌کردم؛ به یاد دارم هنگامی‌که چاپ افست در خیابان گوته نیرو می‌گرفت من اعلام آمادگی کردم و برای مدتی در آنجا مشغول بودم، به‌طوری‌که به‌مرور تبدیل به یک تذهیب‌کن قهار در بخش صحافی آنجا شدم.

    ورود به رسته جرثقیل

    محسن بزرگمهر

    در سال ۱۳۵۹ بنده به پیشنهاد یکی از دوستان وارد کار جرثقیل شدم. در سال ۱۳۶۰ نیز در دوران نامزدی با آقا مجتبی، شوهرعمه همسرم که در «جرثقیل اتفاق» واقع در سرچشمه مشغول به کار بودند، آشنا شدم. ایشان که قصد جدایی از جرثقیل اتفاق را داشتند به بنده پیشنهاد همکاری دادند که من هم پذیرفتم. درواقع از سال ۱۳۶۰ به‌صورت تخصصی در صنف چاپ فعالیت داشتیم. به‌این‌ترتیب به‌اتفاق یکدیگر یک جرثقیل خاور سه تن خریدیدم و با آن شروع به کار کردیم.

    بعد از سه سال هم یک ماشین سفید هشت تن خریدیم که قطعاً اهالی چاپ با آن آشنا هستند. در حال حاضر نیز مجموعه «جرثقیل سامان» یک هجده تن ده چرخ و یک بادسان پنج‌تن دارد. درواقع ما خاور سه تن را به دلیل اینکه مدلش پایین بود و در تهران دیگر به آن معاینه فنی نمی‌دادند، فروختیم و به بادسان تبدیل کردیم. آقا مجتبی حکم استادی بر گردن من دارند. بعد از فوت ایشان بنده با همراهی دو آقاپسرشان به کارمان ادامه دادیم.

    خدمات بی‌شمار

    محسن بزرگمهر

    درست یادم نیست که نخستین ماشینی که منتقل کردیم برای کدام مجموعه بود اما یک ماشین ملخی برای یک چاپخانه واقع در یک زیرزمین در سپه‌سالار بود. برای انتقال این ماشین به چاپخانه الوار بستیم و تخته کوبیدیم سپس آن را از پله‌ها بالا کشیدیم. تعداد ماشین‌هایی که منتقل کردیم از شمارش خارج است اما به خاطر دارم که در نیمه‌های دهه هفتاد که واردات ماشین‌آلات چاپ به کشور زیاد شد، کار ما هم رونق خوبی گرفت، به‌طوری‌که برای حمل ماشین‌آلات به دوستان وقت می‌دادیم؛ اما الان در مقایسه با آن دوران سرمان خیلی خلوت‌تر شده است.

    آن زمان معمولاً چاپخانه‌ها در زیرزمین با پله و دریچه بود و مانند امروز نبود که اکثر چاپخانه‌ها در همکف یا سوله قرار داشته باشند. تمام تلاش ما بر این بود که کار سالم و بدون مشکل انجام شود. خیلی خوشحالم از اینکه در تمام این سال‌ها در خدمت دوستان در صنف چاپ بوده‌ام، صنفی شریف که همه فعالان آن انسان‌های محترمی هستند.

    کار با نصابان مطرح صنعت چاپ

    محسن بزرگمهر

    من این افتخار را داشته‌ام که با بیشتر بزرگان صنعت چاپ در زمینه نصب ماشین‌آلات کار کنم. یکی از این بزرگان جناب عبدالعلی شریفی بود که من در عنفوان جوانی یعنی زمانی که ۲۰ سال بیشتر نداشتم با ایشان در چندین پروژه همکاری داشتم. جناب شریفی هم با وجود اینکه در کارشان بسیار جدی و دقیق بودند، من را خیلی دوست داشتند. جناب قاسم شفیعی هم از استادان دیگری بودند که افتخار همکاری با ایشان را داشتم و علاوه بر آن مسائل زیادی از ایشان آموختم.

    خاطرم هست که در کوچه ژاندارک یک پرتگاهی بود که برای حمل ماشین از آنجا به مشکل برخوردیم؛ همچنین سقف چاپخانه هم خیلی کوتاه بود، ایشان یک ترفندی به کار بردند که توانستیم آن را جابه‌جا کنیم و این برایم درس بزرگی شد. از دیگر استادانی که حق بزرگی به گردن من دارند، جناب شایسته خصلت هستند که در کارشان بسیار ماهر و خبره هستند.

    بیمه قلاب

    محسن بزرگمهر

    خاطرات و حوادث تلخ در این سال‌ها خیلی کم پیش‌آمده است و هرچه هست خاطرات شیرین است اما یک‌بار یک دستگاه رولند را در تهران بار زدیم تا به رشت برود. متأسفانه جرثقیل در بازار رشت بار را نبسته بود و همین بی‌احتیاطی باعث شد که آن ماشین رولند در یک دست‌انداز پایین بیفتد.

    بیمه خسارت جناب آقای اسلامی در بازار رشت را داد اما راننده جرثقیل به مدت چهار ماه در زندان بود. در حیطه شغل ما اگر برای ماشین اتفاقی بیفتد و صدمه ببیند، بیمه خسارت را به صاحب کالا پرداخت می‌کند اما صاحب جرثقیل را رها نمی‌کند. از سال ۱۳۸۵ شرکت‌های بیمه، «بیمه قلاب» را ایجاد کردند که ما به‌عنوان صاحبان جرثقیل سالی ۴۰ میلیون تومان پرداخت می‌کردیم که این مبلغ برای یک سال اعتبار داشت اما این بیمه تا سال ۱۳۹۳ بیشتر ادامه نیافت و اکنون تنها صاحب کالا می‌تواند دستگاهش را بیمه کند.

    نصب سخت یک دستگاه ژاپنی

    ما طی دوره کاریمان کار سخت زیاد داشتیم اما سختی یک مورد تا همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. سال‌ها پیش قرار بود که یک دستگاه ژاپنی چهار رنگ «شینوهارا» را به زیر سینما ادئون منتقل کنیم که در آنجا یک چاله دو در دو و نیم متر قرار داشت. این دستگاه یک‌تکه بود و جدا نمی‌شد، من هم که دیدم دستگاه و مکان نصبش چنین وضعیتی دارند، تصمیم گرفتم این کار را قبول نکنم اما آن‌قدر دوستان زنگ زدند و درخواست کردند که در نهایت پذیرفتم اما یک هفته تمام هرروز به آنجا می‌رفتم و نقشه می‌کشیدم که باید چه کار کنم که ماشین بدون هیچ آسیبی به محل نصبش برود.

    بیشتر بخوانید: حسین خیرمندی؛ اهل کاشان است

    سختی کار تا حدی بود که وقتی ژاپنی‌ها برای نصب دستگاه آمدند، گفتند امکان ندارد دستگاه به آنجا برود و برای همین به هتل برگشتند. حتی در روز نصب، خریدار، فروشنده و شرکت واردکننده هیچ‌کدامشان حاضر نشدند بیایند و می‌گفتند حتماً ماشین مچاله خواهد شد. درنتیجه هیچ مسئولی به‌جز کارگران در آنجا نبودند که بخواهند پاسخگوی ما باشند. به‌هرحال ما طبق محاسباتی که انجام شده بود کارمان را از ساعت ده شب آغاز کردیم و ده صبح هم به پایان رساندیم.

    وقتی کار تمام شد، نتیجه آن‌قدر رضایت‌بخش و خوب بود که از فردای آن روز با سیل تماس‌ها برای تشکر مواجه شدیم. ژاپنی‌ها هم که باور نمی‌کردند این کار به این خوبی به سرانجام برسد، پیغام دادند که ما به شما دعوت‌نامه می‌دهیم تا به ژاپن بیایی اما من پاسخ دادم که خانواده و شغل من در ایران است و من عاشق خانواده و عاشق کسانی هستم که با آن‌ها کار می‌کنم.

    خانواده و فرزندان

    در سال ۱۳۶۳ و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کردم. همسرم اهل تهران و محله نارمک هستند. دو فرزند پسر به نام‌های خشایار و شهریار دارم. فرزند بزرگم خشایار مدت ۱۲ سال با من همکاری کرد و در بسیاری از سختی‌های کار با من شریک بود. البته ایشان و همسرشان هر دو معمار و الان در رشته خودشان مشغول به فعالیت هستند.

    پسر کوچکم نیز شاعر، نویسنده و ویراستار هستند. باید بگویم من در دانشگاه پلی‌تکنیک در رشته ریاضی قبول شدم و دوست داشتم مهندس شوم اما سرنوشت من را به سمت دیگری سوق داد و باعث شد در ادامه راه وارد شغل دیگری شوم؛ شغلی که بسیار ظرافت و حساسیت دارد و نیازمند محاسبات دقیق است. من عاشق کارم بودم و هستم و با وجود اینکه یک کار پرمسئولیت و پراسترس است اما اگر بار دیگر متولد شوم هم همین شغل را انتخاب می‌کنم با این‌ وجود به خاطر سختی‌هایی که دارد هیچ‌وقت دوست نداشتم فرزندانم وارد این حیطه شوند و برای همین اجازه دادم که راه خودشان را بروند و علایقشان را پیگیری کنند.

    قدردان زحمت پدر

    محسن بزرگمهر

    در بخش پایانی این ضیافت دوستانه و پرمهر، فرزندان محسن بزرگمهر نیز به قدردانی از پدر پرداختند. خشایار بزرگمهر فرزند ارشد او گفت: من از ۱۶ سالگی نزد پدرم کار کردم چراکه حس می‌کردم باید با شغل پدری آشنا شوم. دوران دانشگاه و سربازی‌ام را نیز نزد ایشان بودم. باید بگویم در این مدت متوجه شدم که در شغل ایشان تنها ده درصد مربوط به کار با جرثقیل می‌شود و ۹۰ درصد باقی‌مانده کار با دست و ابزارهای خاص و تخصصی است. یادم است که در خیابان کریم‌خان باید یک دستگاه چهار رنگ را در محل نصب قرار می‌دادیم.

    سختی کار اینجا بود که چون سقف کاذب بود، امکان استفاده از جرثقیل دستی نبود؛ بنابراین دستگاه را روی تانک قرار دادیم که خیلی خطرناک بود چون اگر یک تانک جابه‌جا می‌شد، ممکن بود دستگاه واژگون شود. در نهایت با دقت بالا و تخصص پدر موفق شدیم دستگاه را به‌تدریج پایین بیاوریم و سر جایش بگذاریم اما آن شب فکر کردم که نیمی از عمر من کم شد.

    شغل من مهندسی عمران است، در پروژه‌های ساختمانی به جرثقیلی‌ها می‌گویم شما اصلاً جرثقیلی نیستید و کارتان خیلی آسان است چون سختی‌هایی بزرگ‌تر از آن را دیده و از نزدیک لمس کرده‌ام. هیچ‌کس اندازه من نمی‌داند که پدرم چقدر زحمت کشیده است. من و برادرم همیشه قدردان تلاش‌های این مرد تلاشگر هستیم.

    شهریار بزرگمهر دیگر فرزند او نیز در خلال این دیدار گفت: من در کودکی چند باری با پدرم به محل کارشان رفتم اما همان تجربه‌ها در ناخودآگاهم این را حک کرد که شغل پدر تا چه اندازه سخت و پراسترس است. به‌هرحال زندگی ما بر مبنای شغل ایشان جلوآمده و شکل گرفته است؛ برای همین تا جایی که می‌توانم سعی می‌کنم قدرشناسشان باشم. امیدوارم همیشه سلامت باشند و سایه‌شان بر سر ما مستدام.

     

    منتشر شده در شماره ۲۴۶ نشریه چاپ و نشر / آذر ماه ۱۴۰۳

    نویسنده: شیما عسگری

    محسن بزرگمهر

    مقاله قبلینباید رقابتی بین چاپخانه دولتی و بخش خصوصی باشد
    مقاله بعدیمخاطب های کم حوصله و بازاریابی متفاوت

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.