حاج رضا نیکونام؛ نیکونام صنف صحاف

    مرور عمر رفته بر چاپ در گفت و گو با حاج رضا نیکونام

    0
    104
    حاج رضا نیکونام

    گفت‌ و گو با حاج رضا نیکونام؛ کسی‌ که کوله‌ باری از تجربه و دانش با خود دارد، هم سخت است و هم شیرین. به‌ نظر می‌ رسد که دست تقدیر و خواست الهی ما را به‌ سوی پیشکسوتانی هدایت می‌ کند که خاطرات زیبایی را از سال‌ های دور همچون گنجی در سینه‌ی خود نهفته دارند.

    حاج رضا نیکونام، به‌ حق یکی از چهره‌ های سرشناس و ماندگار عرصه‌ ی چاپ‌ و نشر کشور است که خیلی از اهالی صنعت چاپ کشور او را به‌ خوبی می‌ شناسند. مردی که با بیش از ۷۰ سال کار در این عرصه، توانسته نقش بسزایی در توسعه و تثبیت جایگاه صنعت صحافی کشور داشته باشد.

    آری؛ سرنوشت مردان بزرگی هچون حاج رضا نیکونام چنین است تا با تلاش و پشت‌ سرگذاشتن سختی‌‌ های زیاد منشأ اثر و تحول در جامعه‌ ی خود باشند.

    حاج رضا نیکونام، روح بزرگی دارد و با این‌که از برخی بی‌ مهری‌ ها و مشکلات رنجیده‌ خاطر گشته، اما همچنان دست از کار و تلاش برنداشته است. ته‌ لهجه‌ی اصفهانی کلامش حکایت از اصالتش دارد. خیلی متواضع و بی‌ پیرایه سخن می‌‌ گوید. در طول مصاحبه بارها از همسرش به‌ خاطر سال‌‌ ها همسفری با او تشکر می‌ کند و در حالی‌‌که شوق خاصی در چهره‌ اش نمایان می‌ شود، از نوه‌ ی دو ماهه‌‌ اش یاد می کند.

    عباس نیکونام، تنها فرزند پسریِ حاج رضا نیکونام نیز که اکنون سمت مدیریت صحافی امیرکبیر و مدیریت انتشارات نیکونگار را بر عهده دارد، در این گفت‌وگو ما را همراهی کرد.

    حاج رضا نیکونامشرح زندگی حاج رضا نیکونام

    در سال ۱۳۱۳ در اصفهان به‌ دنیا آمدم. پدرم کشاورز بود. سن کمی داشتم که او را از دست دادم. در ۸ سالگی به‌ همراه مادر و مادربزرگم به تهران آمدیم و در منزل داییم که در خیابان شوش قرار داشت ساکن شدیم.

    ۱۰ ساله بودم که از طریق یک آشنای قدیمی در چاپخانه‌ی مجلس شورای ملی مشغول‌ به‌ کار شدم. آن‌ زمان در تهران یا بهتر گفته باشم در ایران، ۲ چاپخانه‌ی بزرگ بیشتر وجود نداشت؛ مطبعه‌ی بانک ملی و مطبعه‌ی مجلس شورای ملی (آن‌زمان به چاپخانه‌، «مطبعه» می‌گفتند). فردی بود به‌نام باقر سیدجعفری که کار را در چاپخانه‌ ی مجلس شورای ملی به‌ صورت کنترات برداشته بود و ما هم به‌عنوان کارگر او وارد کار شدیم.

    رفته‌ رفته از منزل دایی بلند شدیم و خانه‌ ای در همان نزدیکی اجاره کردیم با ماهی ۹ تومان. البته مبلغ زیادی نبود؛ با این‌ حال من از توان پرداخت آن عاجز بودم‌. هفته‌ای ۳ تومان حقوق می‌گرفتم و علاوه‌بر اجاره‌‌خانه باید خرج مادر و مادربزرگم را هم می‌دارم. خوشبختانه صاحبخانه‌ی خوب و مهربانی داشتیم که اهل همدان بود. خیلی با ما راه می‌آمد؛ همیشه اجاره عقب می‌افتاد، اما گله‌ای نمی‌کرد.

    در تهران هنوز برق به آن معنای فراگیرش وجود نداشت. پنجره‌ های اتاقی که ما در آن می‌ نشستیم با خشت پوشانده شده بود. من یکی از این خشت‌ها را برداشتم و به‌جای آن شیشه گذاشتم تا اتاق روشن شود و بتوانم در روشنایی آن تکالیف درسی‌ام را انجام دهم.

     

    ازدواج

    روزگار بر همین منوال گذشت تا این‌که در سال ۱۳۳۸ با خانم اشرف توکلی که از اقوام دایی بود، آشنا شده و ازدواج کردم. هم‌اینک هم دارای ۵ فرزند و ۱۳ نوه هستیم. پاقدم همسرم برایم بسیار خوش‌ یُمن بود، چراکه بعد از سال‌ ها کار کردن به‌ صورت کار کنتراتی، استخدام رسمی شدم؛ به این‌صورت که در آن‌ سال‌ ها بحث توده‌ ای‌ ها در ایران بسیار داغ بود. مردم نیز به تحریک آن‌‌ ها در گوشه‌ و کنار شهر، راهپیمایی و تظاهرات به‌ راه می‌ انداختند.

     کارکنان چاپخانه ‌نیز از این قاعده مستثنی نبودند و هر از گاهی تحت تأثیر جَو موجود، دست به اعتصاب می‌ زدند. نتیجه‌ ی این اعتصابات آن شد که سردار فاخر حکمت، رئیس وقت مجلس شورای ملی از این امر به‌ستوه آمد و تصمیم به تعطیلی چاپخانه‌ی مجلس گرفت.

    فردای آن‌روز، همه‌ی کارگرها گوشه‌ی خیابان به صف شدیم و شروع به خواهش و التماس کردیم. رئیس چاپخانه‌ی مجلس که سیدمحمد هاشمی نام داشت، به جمع ما آمد و گفت: «جناب سردار فاخر، قلم عفو بر گناهان شما کشید.»

    حاج رضا نیکونامچاپخانه‌ی دولتی

    در نتیجه، چاپخانه با تمامی تجهیزات و کارگرها به وزارت دارایی واگذار شد و به «چاپخانه‌ی دولتی» تغییر نام داد و به ساختمانی که هم‌‌ اینک نیز بین خیابان ایران‌‌مهر و دکتر اقبال قرار دارد، انتقال یافت. ریاست چاپخانه‌ی دولتی نیز به عهده‌ی ناصر قلی فرهادپور گذاشته شد.

    بعد از ورود به چاپخانه‌ی دولتی، از حالت کنتراتی به استخدام رسمی درآمدم و حقوقم رفته‌رفته افزایش یافت.

    در چاپخانه‌ی دولتی روی اوراق بهادار کار می‌ کردم. تمام اوراق بهادار کشور در آن‌جا چاپ می‌ شد. به همین‌ جهت کار از امنیت بالایی برخوردار بود. حتی خاک پِرفِراژی که از تولید کار حاصل می‌ شد را با خود می‌ بردند. یک‌ روز از شهربانی آمدند و همه را به صف کردند و مورد بازجویی قرار دادند. گویا یک ورق قرضه‌ ی ملی گم شده بود. بالأخره همه‌ جا را گشتند و آن‌ را جمع‌ شده لای سیلندر ماشین پیدا کرده و ما را رها کردند.

    موازی با کار در چاپخانه‌ ی دولتی، عصرها نیز در چاپخانه‌‌ های دیگری به‌عنوان صحاف مشغول‌ به‌ کار می‌ شدم؛ مثل چاپخانه‌ی علمی در خیابان پامنار که متعلق به اکبر علمی بود، همین‌طور چاپخانه‌ی خرمی و چاپخانه‌ی اطلاعات.

    مدتی هم با چاپخانه‌ی نیکو که متعلق به دو شریک کلیمی به‌نام‌ های خان‌بابا و اسماعیل سلیمانی بود همکاری کردم.

     

    بی ادعا و کم توقع

    یکی از خاطرات من مربوط می‌شود به زمانی‌‌که در چاپخانه‌ی مجلس شورای ملی جزوه‌ای تحت عنوان روزنامه‌‌ی رسمی به چاپ می‌رسید و در آن بندهایی از کتاب قانون در اختیار عموم قرار می‌گرفت. فرم‌ها را از سیدجعفری می‌ گرفتم و بعد از کار به خانه می‌بردم.

    حاج رضا نیکونام

    همسرم تک‌تک آن‌‌ها را با دست تا می‌ زد. یک پاکت میخ و یک چکش کنار دستم می‌ گذاشتم و آن‌ ها را با کمک هم با میخ مفتول می‌ کردیم. هنوز چسب رواج پیدا نکرده بود؛ آن‌‌ها را با سریش و سریشون می‌ چسباندیم. تا دم‌ دم‌‌ های صبح آن‌ها را مرتب می‌کردیم.

    همان شبانه، دسته‌های مرتب‌ شده را داخل موتور سه‌چرخه می‌ گذاشتم و به چاپخانه‌ی عالی که متعلق به شخصی عرب بود در کوچه‌ی مروی می‌بردم. کار را برش زده و می‌بستیم. صبح هم آن‌ها را تحویل روزنامه‌‌ی رسمی می‌دادم. البته هنوز کارگر صحافی بودم و مسئولین حاضر نبودند کار را از من تحویل بگیرند؛ بنابراین آن‌‌ها را به ‌استادکارم می‌ دادم. او کار را تحویل می‌داد و من در نهایت مبلغی به‌عنوان پورسانت به او می‌دادم.

    همسرم هنوز گه‌ گاهی به شوخی به من یادآوری می‌کند که مزد کار آن‌ روزها را به او نپرداخته‌ ام و صد البته که خوب می‌دانم که خیلی بیش از این‌ها به او بدهکارم.

    صحافی امیرکبیر

    رفته‌رفته با یکی از همکارانم در چاپخانه‌ی دولتی به‌نام محسن منصوری‌ گرکانی، تصمیم گرفتیم که خودمان مستقلاً جایی را برای صحافی دایر کنیم و عصرها در آن‌جا مشغول‌به‌کار شویم. در نتیجه در سال ۱۳۴۸ مکان فعلی صحافی امیرکبیر را در میدان بهارستان، کوچه‌ی اصناف با ماهی ۷۰۰ تومان اجاره کردیم.

    عباس افشار مجد، فرد بسیار کاردان و لایقی بود که سال‌ها در چاپخانه‌های متفاوتی کار کرده و بسیار باتجربه بود. صبح‌ها که ما در چاپخانه‌ی دولتی مشغول‌به‌کار بودیم، او صحافی امیرکبیر را اداره می‌کرد.

     

    انقلاب و چاپ

    در سال ۱۳۵۷ و در بحبوحه‌ی انقلاب، روزی مأموران سازمان امنیت به ساختمان چاپخانه‌ی دولتی آمدند. از من، محسن منصوری و یک‌نفر دیگر به‌نام منصور حیاتی خواستند که لباس‌مان را عوض کنیم و همراه آن‌ها برویم. گویا گزارش شرکت ما در راهپیمایی‌ها را به آن‌ها داده بودند. ما را سوار جیپ کردند و به‌خانه‌ای در کوچه‌ای پهن، پشت استادیوم امجدیه منتقل کردند و مورد بازجویی قرار دادند و بعد از کلی دشنام، ناسزا و تهدید در نهایت ما را آزاد کردند.

    اما در روزهای بعد از آن بازجویی، روزگار به‌گونه‌ای دیگر برای ما رقم خورد. آن ‌بازجویی بهانه‌ای داد به‌دست بعضی‌ مسئولین که عذر ما را بخواهند. البته به‌نوعی توفیق اجباری نیز محسوب می‌شد، چراکه باعث شد چند سال زودتر از موعد مقرر بازنشسته شویم.

     

    حاج رضا نیکونام:  به اعتقاد من صحافی هنر دست است.

     

    بعد از آن دیگر به‌صورت تمام‌وقت به کار در صحافی‌ امیرکبیر می‌ پرداختیم. در ابتدا، کار را  با ۱۰ هزار تومان سرمایه‌ی اولیه آغاز کردیم. یک ماشین ماکسیم فلکه‌ ای ساخت چک‌ اسلواکی و یک دستگاه پرس خریداری کردیم.

    مدتی بعد از شروع کار، نیاز به دستگاه ورق‌تاکنی داشتیم. البته در آن‌زمان دستگاه ورق‌تاکنی به آن‌معنای رایج وجود نداشت. کارها اکثراً با دست انجام می‌شد و فقط برخی چاپخانه‌های متمول و سازمان‌های دولتی این دستگاه را در اختیار داشتند.

    مرحوم نوریانی دلال‌ها و واسطه‌های زیادی داشت. بیوک خوش‌قدم با نوریانی آشنا بود و به ما پیشنهاد خرید قسطی دستگاه ورق‌تاکنی از نوریانی را داد که ما هم با کمال میل پذیرفتیم. بحمدالله کار همین‌طور خوب پیش می‌رفت.

    یک چک ۳۰ هزار تومانی به‌عنوان ودیعه به صاحب ملک سپرده بودیم. بعد از گذشت یک‌سال تصمیم گرفتیم که چک را پر کنیم و سرقفلی ملک را خریداری کنیم. به عباس مجد هم پیشنهاد شراکت دادیم که او نیز پذیرفت. به این‌ترتیب هرکدام از ما نفری ۱۰ هزار تومان پرداختیم و سرقفلی ملک را خریداری کردیم.

    از روزی که صحافی امیرکبیر را دایر کردیم، نزدیک به نیم‌قرن می‌گذرد. در این‌مدت، کتاب‌های متعددی اعم از قرآن، حافظ، کتاب‌های تاریخی، مذهبی، رمان و… را صحافی کرده‌ایم.

    حاج رضا نیکوناممعرفت

    یکی از خاطرات من از آن‌روزها مربوط می‌شود به آقایی به نام معرفت که کتاب‌ فروشی‌ای نیز به‌نام معرفت سر خیابان لاله‌زار داشت. او مزد کار را به‌صورت نقد پرداخت می‌‌کرد. همه برای کارکردن با او سرودست می‌شکستند. ما هم از آن‌جایی که باید مزد کارگرها را پنج‌شنبه‌ی هر هفته پرداخت می‌کردیم. نفع خود را در کارکردن با معرفت می‌دیدیم.

    سال‌ها همین‌طور گذشت تا این‌که عباس مجد، حدود ۲۰ سال پیش، از ما جدا شد. محسن منصوری نیز سال ۸۴ صحافی‌ مستقلی تحت نام منصوری دایر کرد.

    در حال‌حاضر هم من با پسرم شراکتاً صحافی امیرکبیر را اداره می‌کنیم؛ هرچند که زحمت اصلی بر دوش عبا‌س‌‌آقاست.

    حاج رضا نیکونام در پایان می‌گوید: به اعتقاد من صحافی هنر دست است. من بسیار به شغلم علاقه‌ مندم و آن‌ را دوست دارم، هرچند که این کار به لحاظ اقتصادی توجیه ندارد. در سال‌‌های گذشته معافیت مالیاتی شامل این کار می‌شد، اما متأسفانه هر سال که می‌گذرد، دریغ از سال گذشته. در حال‌حاضر مالیاتی که برای کار می‌پردازیم، هزینه‌ی سنگینی است که با توجه به مزد کارگر و خدماتی که ارائه می‌دهیم، نه‌تنها ما، که بسیاری از چاپخانه‌ها و صحافی های دیگر، قادر به پرداخت آن نیستند.

    در ادامه‌ی گفت‌وگو، «عباس نیکونام»، فرزند حاج رضا نیکونام نیز در این‌باره اضافه می‌کند: من از سال ۶۹ تاکنون در صحافی امیرکبیر مشغول‌به‌کار هستم و علاوه‌بر این‌جا انتشارات نیکونگار را نیز اداره می‌کنم. تصمیم داشتم با توجه به تجربیاتی که طی این سال‌‌ها در این عرصه به‌دست آورده‌ام، چاپخانه‌ای نیز دایر کنم که متأسفانه با توجه به وضع موجود و هزینه‌های سنگین کنونی و عدم حمایت‌های لازم دولت و مسئولین از این صنف، تحقق آن‌را در آینده‌ای نزدیک دور از ذهن می‌بینم.

    کار به جایی رسیده که خرج و دخل باهم هم‌خوانی ندارد. در حال‌حاضر ۲۰ نفر در صحافی امیرکبیر به کار اشتغال دارند که این امر حساسیت موضوع را دوچندان می‌کند.

     علاوه‌بر این، ما جنس مورد نیاز خود را به‌صورت نقد خریداری می‌‌کنیم، اما دریافت دستمزد کار ارائه‌داده‌شده، حتی ممکن است به یک‌سال هم بکشد!

    از سوی دیگر، بسیاری از چک‌هایی که از مشتریان دریافت‌ کرده‌ایم، برگشت خورده و متأسفانه تاکنون دولت هیچ‌‌گونه حمایتی از ما نداشته است؛ این در حالی است که با توجه به نام‌گذاری امسال به‌نام سال «تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه‌ی ایرانی»، بهبود کسب‌وکار در صنعت چاپ نیز در گرو توجه بیش از پیش مسئولان است.

    منتشر شده در شماره ۹۲ نشریه چاپ و نشر- مردادماه ۱۳۹۱

    حاج رضا نیکونام

    مقاله قبلینقش احساسات در طراحی بسته‌ بندی
    مقاله بعدیاحداث مرکز پژوهشی چاپ و نشر در اردبیل

    یک پاسخ بدهید

    لطفا نظر خود را وارد کنید
    لطفا نام خود را اینجا وارد کنید
    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.